دلنوشته های من

موج میزند احساس من در میان حرفهایم،تلالو اش را می بینی؟

تا کی ،پرسه زدن 

در کوچه های تنهایی 

دریغ از لحظه ای، سایه 

نگاهم ،گاه، قدمهایی

گهی مبهوت و گه نآیه( نمی آید)

منم خواهان رویایی......

نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:44 توسط ترنم | |

 شکوه ها  دارم ز

تنهایی ....

از اینکه مدتهاست ،نمی آیی،

بعضی ها ،نمی دانند،

دل،  

تنگ می شود،

و

لحظه ها  ،می گریزند؛

لحظه ها ،لیزند،

سر می خورند و می روند 

در آنی ،نیست می شوند.

و ما فاصله ها را،بهانه می کنیم.

من،به او گفتم،

دلتنگم تو را،

گفت :

تازگی ها ،،، 

 یاد کردم  تو را!!!.....

چه بی احساس،

 او هم ،نمی داند،

 لحظه ها ،لیزند............... 

 

نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:41 توسط ترنم | |

 دستهایم را 

محکم بگیر؛

از سرعت این روزگار 

می ترسم.

چنان شتابزده می راند 

 که گویی،

ترمز بریده است.

دستهایم را، رها مکن......

نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:1 توسط ترنم | |

روزهاست ،که دلم، 

شکوه ای دارد ز من

آرام،حرفها، گوید به من

با حال حزین ،رنجور و سرد:

رهایی نیست، مرا زین سوز و درد؟

خسته ام زین، بی کسی

میهمان کن، بامن، کسی

چه گویم، دل، جز سخنی

....که،درین دهر دنی.......

................تنهایی،........

...............صد، به...........

..............ز تمنای تنی.........


نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:31 توسط ترنم | |

 من باور ندارم این را

که همه می گویند :

عشق پاک و ساده است.

پس چرا ،در سادگی، 

 دیر ، می گیریم

که،

عاشق شده ایم؟!؟.....

 

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:44 توسط ترنم | |

 خداوندا!

آدمی را خلق کردی،

و هبوطش ،به زمین،

پس چرا،،،

توشه ی راهش ،

شد ه، قلبی،

که نوشته به درش،

...!؟!؟..شکستنی.؟!؟!؟....

 

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:50 توسط ترنم | |

 چه ناگوار،

رفتنت را می گویم؛

بی وداع

و 

بیصدا.

آوار کردی این دلم، 

ای دوست،  

ای،

 ....بی وفا......

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:14 توسط ترنم | |

 من ساده را بگو؛

به هوای تو، بیرون آمدم

نمی دانستم ؛

طوفانی درراه است...

نوشته شده در جمعه 6 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:1 توسط ترنم | |

بچگی ها، یادت هست؟

همه ی بازیمان، 

همه ی شادیمان،

قلکی ،بیش نبود.

سکه،سکه، 

به امید،اسکناس،

روزها، طی می شد.

و هم اکنون، 

دیدی !

شده ایم، 

ملعبه ی،

.....قلکها.....

نوشته شده در جمعه 6 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:8 توسط ترنم | |

 چشمانم از پنجره

دورها را می نگریست

سایه ای  را دیدم

به خیالم که تویی

آنقدر شوق و شعف داشتمت

که ندانستم، 

این پنجره، 

یا که،

در است!؟

  ....دویدم!!!...

وبه این کار عجیب

شده ام، گوشه نشین تو چنین.....

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:58 توسط ترنم | |

 سالهاست

پنجه ی آفتاب را

جستجو می کنم

نمی دانستم 

تا کنون

از سر لطف

موهایم را نوازش می کند

چه گرم دوست دارمش....

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 3:28 توسط ترنم | |

دریا، 

بااین همه عظمتش 

رود را می طلبد

پس 

چرا 

تو،،، 

ای مهربان

دستهایم را نمی گیری!!!.....

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:59 توسط ترنم | |

 اشکهایم، به نوای سازی ،

بارید.

کاش، 

اینبار، 

دلم می نالید.

افسوس، که،

سکوت ،شده کار دلم،

بی نوا 

بغض ، نگه داشت

و

 به خود می بالید.


 

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:41 توسط ترنم | |

می خواهم بنویسم؛

کلمات با من بازی می کنند،

روی کاغذ، نمی آیند.

ذهنم ،درگیر است، 

ولی،واژه ها

به من ،می خندند،

و به خود ،می گویند:

بیچاره،

دوباره، 

دلتنگ شده ست....


 

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:16 توسط ترنم | |

 می دانی 

سخت است

پیدا کنم 

کسی را 

همانند تو ؟؟

دیگر کسی پناهی بر

اشکهایم نیست ،

وقتی 

مهربانیت 

سرابی بیش نیست.

تشنگیم را چه کنم؟؟؟

کویر بودی، 

نمی دانستم،

به خیالم، 

فردوس برین شد به دلم

افسوس.....




 

نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:22 توسط ترنم | |


Power By: LoxBlog.Com