دلنوشته های من
موج میزند احساس من در میان حرفهایم،تلالو اش را می بینی؟
رفته رفته ،خشک شد اشکها ،در دیده ام . ریزه ریزه، پاک شد خاطرت ،از ایده ام . تکه تکه ،پاره شد قلب من ،در سینه ام. تا کجا، خواهی ،چنین، من، مگر، بازیچه ام؟؟؟؟ به انتظار نشستم ،دیدنت را یا که شاید، بوییدنت را و چه، صبر عجولی! نه آمدنی بود، ...نه... رسولی!!! آمده ام سر بزنم به خیالم، که تو هم، ،،یاد منی،، و دریغا ! که بجز، بی خبری، نیست مرا سهم دگری... آنقدر پذیرای دردهای خویش بودم، که،از یاد بردم، مهمانان دیگری هم ،دارم، کوتاهی میزبان را ،ببخشید، شما، لطفا، ،،،،، شیرینی،،،،، !!!میل کنید!!! درودی دوباره باد تو را، حالم را پرسیدی: گویمت خوب ، ولی ، دل،،، غمگین و فسرده است........ تو که هستی من بودی پس چرا؛ نیست کردی ،هستی را به زوال سپردی، مستی را و شکستی، قلبی را نگرفتی،دستی را؟ ومن تا ابد یاد کنم این پستی را......... ذره، دیداری ، برو، گرچه، عشق کم است.... ضربان قلبم ، شدت گرفت وقتی، ردپایت را ، نزدیک دیدم... از سختی روزگار توانم را ،نیست دستهایت را می خواهم پناهم را، نیست...... از یکی پرسیدند: سن و سالت را،چند؟ پاسخی داد، قشنگ: دل و جانم، !!!بپسند!!! ای که، فریاد رسی؛ به فریادم رس. بر سرم، سایه ی ترس، در دلم،،حبس،، ،،نفس،، و وجودم، همه، یأس. و تویی،یاور ترس، و تویی ،شوق نفس، و تویی،نور امید، تو هجوم،اینهمه یأس. ،،،پس ،،، .....به فریادم رس...... با تو ،از عشق، فزون خواهم شد. وز غصه ،که نه، ،،از جور زمان،، برون خواهم شد. با اینهمه روشنایی درون، هرگاه،تو را ، سجده کنان، خواهم شد... حیف،از آن، رفاقتی،که، خانه اش، روی آب باشد،و به اندک، نسیمی، ره،بسپارد، به، وداع! و تو،،، همانی،،، ،،دروغ،، آرام و بی صدا اشک من و، نگاه دلتنگ و بی ریا قلب من و،،، دعا،،، هر جا، که می روی، بی من ،برو ولی؛ با تو ،،،خدای من،،، تنها ،نمی روی....... دراین روزگار که قلبهایمان، به اندازه ی، دنیا، تنگ است، همدیگر را، متهم،به، بی وفایی نکنیم، شاید! فاصله، تا ، مرگ،،،، یک فرسنگ است.....
Power By:
LoxBlog.Com |